نبرد پهلوان جاجرمی در سیستان زادگاه رستم دستان
آوازه پهلوان نامی جاجرم سید علی حسینی را کمتر کشتی گیری یا عاشق کشتی در استان پیدا میشود که نشنیده باشد، این پهلوان در دوران جوانی خود به عناوین بسیاری دست یافت و سکوها را فتح کرد.
به گزارش پایگاه خبری جاجرم، داستان کشتی گرفتن وی با پدرش را قبلتر منتشر کردیم اما این بار یکی دیگر از داستانهای این پهلوان نامی جاجرمی را میخوانیم.
مردم کشور ایران با سیستان آشنایی دارند، زادگاه رستم ایران زمین، نام ایرانشهر بارها و به کرات در کتاب شاهنامه آمده است در این شهر ما شاهد کشتی پهلوان شهرمان جاجرم با پهلوان نامی در آنجا خواهیم بود.
و اما آغاز داستان…
غلام آهنگر، نامی آشنا برای مردم ایرانشهربود، پهلوانی نبود که ازکشتی با او طعم تلخ شکست را نچشیده باشد، عنوان چند قهرمانی مزین کنندهٔ افتخاراتش بود.
هرگاه میشنید که کسی ادعای پهلوانی دارد تا او را برزمین نمیزد دست بردار نبود، مدعیان میدانستند دقیقا ممکن بود چه اتفاقی برایشان رقم بخورد، کمتر کسی ازدست او و قدرتش در امان بودند، او با اینکه کشتی گیر قابلی بود، اما از صفات ناب پهلوانی بیبهره بود.
گذشت و رافت تنها واژگانی بودند که پیش او مظلوم واقع شده بودند بطوری که پس از شکست حریفان هراز گاهی به تحقیرشان نوحه سرایی میکرد.
القصه، کارگرانی که برای کار در شرکتی در ایرانشهر سکونت داشتند، طعم شکست و نیشهای او هرروز عرصه را برایشان تنگتر و تنگتر گرده بود محمودحسین پور، اسماعیل محمدزاده وغلامعلی عرب در فکر چارهای افتاده و از پهلوان خوش آوازهٔ شهرشان تعریفها وتمجیدها کرده و افسوس نبودش آزارشان میداد.
روزی پهلوانی پیشکسوت را درپیش چشمانشان به مبارز طلبیده بود، این برای آنها که حرمت او چون آبرویشان بود، بس گران آمد.
پس گذشت سالی، کامیون باری به مقصد ایرانشهر در حرکت و مسافری در آن حضور داشت، بس عزیز برایشان، کامیون به مقصد رسیده کارگران از شوق وصال یار آغوش گشودند، انگار آنروز تازه متولد شده بودند.
آری مسافر عزیزشان از راه رسیده بود، او پهلوان جوان، سید علی بود که گذر بر ملک رستم کرده بود.
خبر از گوشه و کنار شهر به پهلوان بیاخلاق رسید، غلام آهنگر به تحقیر باز گشته بود و کور سوی امید کارگران را آهنگ خاموشی کرده بود.
سید علی به یکی از همراهان که هیکل ورزیدهای داشت گفت به او بگوید که پهلوان اوست، پهلوان قوچانی بر آنها وارد گشت و با پهلوان آشنا شد.
پهلوان سید علی روبه او کرد و گفت اگر قصد کشتی با پهلوان ما را داری ابتدا با من که شاگرد او هستم باید کشتی بگیری و این شرطی بود تا تو اگر مرا خاک کردی اجازه نامهای است برای کشتی با او.
باری، مردم گردا گرد، حلقه بستند، پهلوانان در وسط میدان شدند. ابتدا دو پهلوان برای زور آزمایی دست در لباس چوخه نهادند، پهلوان چون اژده بر او فرود میآمد.
پهلوان مغرور تا فنون او را مشاهده کرد دست از کشتی بر داشت و فریاد زنان روبه جمعیت کرد و داد زد بخدا قسم این پهلوان است نه آن دیگری.
پهلوان شهرمان به او گفت درست حدس زدی. پس مراقب خودت باش.
کارگران که عدهٔ معدودی از جمعیت بودند، چه حالی داشتند! آیا با شکست پهلوانشان دیگر جای ماندن خواهد بود، نگرانی از یک طرف و ایمان واعتقاد به پهلوانشان از یک طرف چیزهایی بود که سردرگمشان کرده بود.
دندان روی دندان میساییدند، حقارت و انتقام بسیار آزار دهنده و دندان شکن شده بود. در وسط زمین خبرها بود. خبر از یک مبارزه جانانه.
پهلوان سید علی از مکر حریف قافل نبود. او میدانست که حریفش برای پیروزی ممکن بود از ناجوانمردانهترین روشها استفاده کند.
پس با آگاهی قدم در زمین گذاشته بود. چندباری حریفش او را به سوی جمعیت هل داد. او در کله زدن هم به پهلوانان دریغ نمیورزید. در همین کشاکش، پهلوان نامی چنان لنگی بر حریف زد که در آسمان چرخی زده، از صدای افتادنش چنان گردی بر هوا بلندشد دیدنی.
پهلوان مغرور بر زمین خورده بود. با وجود این شکست را نمیپذیرفت. برای بار دوم وسوم سیدعلی پهلوان چنان او را لنگش کرد که برای او یک کتف شکسته و سری خونین به ارمغان آورد.
یارانش، پهلوان شکست خورده را در بغل گرفته و کشان کشان با خود بردند. آنروز غرورش هم خاک شده بود. کارگران از شدت شادی پهلوانشان را بر سر دست گرفتند. آنها مست پیروزی جشنی مهیا کرده بودند. دوباره غرور از دست رفته آنها باز گشته بود. و جشن آنهارا میزبانی میکرد.
روزی دیگر پهلوان شکست خورده به همراه مهندس ناظر شرکت بازگشته بود. مهندس میخواست بببیند، چه کسی توانسته چنین بلایی فراموش ناشدنی بر سر این پهلوان مغرور بیاورد.
پهلوان سید علی به پهلوان قوچانی گفت. اگر تو کشتی خوب و زیبا میگیری، اما پهلوان نیستی، در کجای این آب و خاک با میهمان چنین رفتار زشتی میکنند.
رسم ادب حکم میکرد با میهمان کشتی نگیری. آنروز سید علی مرام پهلوانی را به آن پهلوان مغرور آموخت. که او بداند پهلوانی به کشتی زیبا نیست، بلکه به مرام زیباست و به انسان بودن. او از هیچ کشتی گیری رو گردان نبود. با وجود وزن کمش، ارادهای بزرگ داشت. این صفت او را از سایرین متمایز میکرد. حریفانش، اکثراوقات، از سنگین وزنهای کشتی باچوخه بودند. او شصت کیلو وزن داشت و حریفش نود کیلو. او پیروز این کشتی نابرابر شد.
انتهای پیام/