شهید علیاکبر رباط سرپوشی در سال 45 در اسفراین به دنیا آمد و در سال 61 در عملیات مسلمبنعقیل در شهر سومار علیاکبر عقیل گونه به شهادت رسید.
به گزارش عصر اترک، پنجروز از بهار سال ۱۳۴۱ میگذرد و صدای کودکی در یکی از منازل گراتی طنینانداز میشود، او را علیاکبر نام نهادند.
در همان سالهای کودکی بیماری سختی پسربچه را در تب میپیچاند، اما مهر پدری بر دل مرد خانه نهیب میزند که کودک را بر پشت خود بسته و با دوچرخه راهی شهر شود به شهر نرسیده پدر سوزشی در پشت خود احساس میکند که کودک را از پشت خود جدا میکند. درمییابد که این سوزش نه از تابش مهربانی ی خورشید بلکه از تب کودک بیمار است.
دل میپژمرد اگر کودک از دست رود بهویژه که اولین بچه هم بوده است، عنایت خدا فرصتی دیگر میبخشد؛ اما در ششسالگی بیماری سرخک کودک، این بار دل مادر را میلرزاند.
فداکارانه تا بهبودی کامل پسر همراهی میکند، آن زمان که والدین در بیابان در پی کسب روزی حلال ضربات شلاق گونهٔ آفتاب را متحمل میشدند احساس مسئولیت هم در این کودک رشد میکرد.
در نبود والدین زحمت رسیدگی به بچهها را متحمل میشد، با مطالعه کتب مذهبی باز هم لطافت روحی، آگاهی فکری و عملی در او متجلی میشود.
مسجد و محرابش نقطه اتصال دل او با خداست هر گاه دل دریاییاش از این دنیای خاکی و مادی مغموم و گرفته میشود سر به طبیعت خارج از شهر میگذاشت مثلاینکه دلش نمیخواست با نگاه شهری خود را پیدا کند در سیزدهسالگی با وجود مخالفت مادرش روزهگرفتن را آغاز کرد در پی آن پلهپله تا ملاقات با خدایش پیش رفت.
در شهر دلش از والدین جدا نبود با پنجاه تومان تا دو، سه هفته سر میکرد.
شاید بهخاطر اینکه هیچگاه دستان پینهبستهٔ مادر و پدرش را فراموش نکرده بود.
شوق وصال آن زمان در او شکوفا میشود که برای اعزام به جبهه به اتاق پرسنلی رفته و از داخل در را قفل میکند و ملتمسانه و مردانه میگرید و در خواست اعزام به میدان نبرد را میکند.
در شب همرزمانش متوجه عدم حضور او در کنار خود میشوند و در پی یافتنش او را در پشت خاکریزها مییابند، درحالیکه خاضعانه سر به سجده گذارده و میگرید. در اینوقتشب چرا میگرید؟
در آخرین دیدارها اهالی خانواده در چهرهاش نشاطی دیگر یافتند او را میدیدند درحالیکه از این طرف خانه به آن طرف خانه رفته و برای لحظه موعود ثانیهشماری میکرد.
در آخرین نگاهها پدر را بوسهباران و به خدا میسپارد و راهی مقصد نور میشود همچنان در انتخاب خود مصمم است.
پس نبرد میکند و میجنگد. ناگهان خمپاره شصتی در کنار یکی از پاهایش جا خوش میکند و شراب سرخرنگ عشق را بر زمین جاری میسازد از آن سو، ترکشی سینهٔ مالامال از عشقش را نشانه میرود گویا این شد هم میخواهد یک قلب آسمانی را از صاحبش برباید.
در عملیات مسلمبنعقیل در شهر سومار علیاکبر عقیل گونه به شهادت رسید درحالیکه برای یک جماعت چشم و گوش بسته حامل یک پیغام حسینی بود در لحظه شهادت چهرهاش رنگ صداقت باخدا و شهادت داشت.
انتهای پیام/ رحمانی